سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صمیمانه ...

صفحه خانگی پارسی یار درباره

ای خوش آن عمر که در خدمت استاد گذشت.

    نظر

هوالعلیم

 از پدر گر قـالب تن یافتیم

 از معلم جان روشن یافتیم

روزی در یک دهکده کوچک ، معلم مدرسه از دانش آموزان سال اول خود خواست تا تصویری از چیزی که نسبت به آن قدردان هستند ، نقاشی کنند. او با خود فکر کرد که این بچه های فقیر حتما تصاویر بوقلمون و میز پر از غذا را نقاشی خواهند کرد .

 ولی وقتی یکی از بچه ها نقاشی ساده و کودکانه خود را تحویل داد، معلم شوکه شد.

او تصویر یک دست را کشیده بود .

 ولی این دست چه کسی بود؟

بچه های کلاس هم مانند معلم از این نقاشی مبهم تعجب کردند.

 یکی از دانش آموزان گفت: " من فکر می کنم این دست خداست که به ما غذا می رساند."

یکی دیگر گفت : " شاید این دست کشاورزی است که گندم می کارد و بوقلمون ها را پرورش می دهد."

هرکس نظری می داد تا اینکه معلم بالای سر آن کودک رفت و از او پرسید:" این دست چه کسی است، پسرم؟"

کودک در حالی که خجالت می کشید پاسخ داد: "خانم معلم، این دست شماست"

معلم به یاد آورد از وقتی که این کودک پدر و مادرش را از دست داده بود، به بهانه های مختلف نزد او می آمد تا خانم معلم دست نوازشی بر سر او بکشد.

ای معلم

ای راهبر دلها به قله های کمال

                              روزت مبارک باد

کار آموزش چنان آسان که پندارید نیست

پیر گردد در بیان نکته ای آموزگار

                                  یا حق